تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

جنازه پسرشون رو که آوردند

چیزی جز دو سه کیلو استخون نبود...

پدر سرشو بالا گرفت و گفت:حاج خانوم غصه نخوری ها!!!

دقیقا وزن همون روزیه که خدا

بهمون هدیه دادش...

نویسنده : مهران :)
تاکنون ۲ نظر برای این مطلب ثبت شده است .
پوریا قلعه | سه شنبه ۰۱ اسفند ۹۶ | ۱۱:۰۹

لایک :(

*یه خانوم گل* | سه شنبه ۰۱ اسفند ۹۶ | ۱۲:۴۱

چقدر قشنگ بود

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ