تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

۳۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است .

هوایت می زند بر سر،

 

دلم دیوانه می گردد

 

چه عطری در هوایت هست؟!

 

نمیـدانم نمـیدانم ...

 

┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄

 

❣️ مولانا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

گفتم:جرمش چیست؟

گفت:مشروب خورده است

گفتم:چرا شلاقش میزنید؟

گفت:مشروب خوردن حرام است

گفتم:چرا حرام است؟

گفت:هر چیز به بدن انسان ضرر برساند در اسلام حرام است

گفتم:مشروب به بدن بیشتر ضرر میرساند یا شلاق؟

سکوت کرد.....ﯾﮑﯽ ﺑﻮﺩ .....

ﺩﻭﻣﯿﺶ ﻧﺒﻮﺩ ......

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ .... !!!!!

ﯾﮑﯽ ﺗﻮ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺯﻧﺎﺳﺖ .... !!!!!!!

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻭ ﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ .... !!!!!!!

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮔﻨﺎﺳﺖ .... !!!!!!

ﯾﮑﯽ ﻣﻮﯼ ﺳﯿﺦ ﻭ ﻏﯿﺮﺕ .... !!!!!

ﯾﮑﯽ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﺷﻬﻮﺕ .... !!!!

ﯾﮑﯽ ﺭﯾﺸﺸﻮ ﺑﺎ ﺗﯿﻎ ﺯﺩﻩ .... !!!!!

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﯿﻎ ﺯﺩﻩ .... !!!!!!

آرﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ... !!!!!!!!!!!!!!!!!

ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﺳﺮ ﺩﺭﺍﺯ ﺩﺍﺭﺩ ..........

مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!

خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!

مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم

خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست!

یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!

یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی!

یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!

و چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!

 

فقر واقعی فقر روحی است...

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!

ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...

ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...

یکی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی...

یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩی...

یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی...

یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...

ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ...

ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...

ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...

ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...

ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ...

ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...

ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین...

 

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ...

 

┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄

 

❣️ سهراب سپهری

" ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﺒﺎﺷﻢ ... "

ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﺑﺎﺷﻢ ﭘﺎ ﺭﻭﯼ ﯾﻮﻧﺠﻪ ﻫﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ؛

ﺍﻣﺎ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﻧﮑﻨﻢ ...

ﮔﺮﮔﯽ ﺑﺎﺷﻢ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ؛

ﮐﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺫﺍﺕ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﻫﻮﺱ ...

ﺧﻔﺎﺵ ﺑﺎﺷﻢ، ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺮﺩﺵ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﮐﻮﺭ ؛

ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﭘﺮﭘﺮ ﻧﮑﻨﻢ ...

ﮐﻼﻏﯽ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﻗﺎﺭﻗﺎﺭ ﮐﻨﻢ ...

ﺍﻣﺎ ﭘﺮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻧﮑﻨﻢ ﻭ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻡ ...!

 

 ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺷﺎﯾﺪ ؛

ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺗﻮﻫﯿﻦ ...

ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ "ﺍﻧﺴﺎﻥ" ﺧﻄﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ... 

 

┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄

 

❣️ علی شریعتی

از مست نپرسید به میخانه چرا هست

ترسم که بگوید که به آن خانه خدا هست

 

قاضی بزند هم سر وهم دست و زبانش

بر دار بگوید که به خمخانه شفا هست

 

جاهل نرود در پی آن خانه ی عشّاق

زیرا پدرش گفته که در مکه صفا هست

 

او نیز چو آن عابد بی دین بگردد

بیچاره نداند که در آن خانه دوا هست

 

آن کس که کند سجده به دلدار خیالی

دیوانه نداند که در این کار خطا هست

 

من نیز شدم عاشق و در میکده رفتم

دیدم که بجز یار خداهست و بقا هست

 

از باده بنوشیدم و گفتم که رضایم

زیرا که به میخانه ی عشاّق خدا هست

 

┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄

   

❣️ مولانا

 

اگر پادشاه بودم ،

 

شک نکن صدای خنده ات را 

 

سرود ملی می کردم

 

مــادر ...

 

┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄

 

❣️ حسین پناهی

روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد..!

خرگوشی از آن جا عبور می کرد.

از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟

 

کلاغ حیله گرانه گفت: البته که میتونی..! خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد .

ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد.

کلاغ خنده زنان گفت: برای این که 

مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی ...

باید این بالا بالا ها بنشینی..!

 

و این حکایت همچنان باقیست

زندگی یعنی لمس یک لاله بدون هوس کندن آن

بخشش آب به تشنه، بدون هوس بستن آن

قسمت نان و شراب

زندگی یعنی عشق، لذت دیدن یک آهوی خسته، بدون هوس کشتن آن

 

"فرزان انگار"

دستان تو

بزرگترین تصمیمی است

که تا آخر عمر گرفته ام

_________________________________

عشــــــق یعنـــی از تمـوم دنیـــــا

 فقط تـو رو میـخوام ....

__________________________________

داشــــتن یکـــی کـــه

دوستـــش داشـــــــته باشی و

بدونـــی .....

اونـــم بیشتـــر از جـــونش دوستـــــ تداره

اوج خوشــــــــبختیه ...

____________________________________

عشق بین یه دختر جذاب و

 یه پسر خوش تیپ نیس

 عشق بین دو قلب واقعیه

______________________________________

این همه آدم کنارَمـَن،

این همه آرام بخش در دسترسمه

ولی فقط تویی که میتونی آرومم کنی فقط توووو

_______________________________________

دعوا کن،

ولی با کاغذت...!

اگر از کسی ناراحتی، یک کاغذ بردار و یک مداد! هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس...

خواستی داد هم بکشی، تنها سایز کلماتت را بزرگ کن؛

نه صدایت را...!

آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن؛

آن وقت خودت قضاوت کن...

حالا می توانی تمام خشمِ نوشته هایت را با پاک کُنت پاک کنی...

دلی هم نشکانده ای،

وجدانت را هم نیازرده ای؛

خرجش همان مداد و پاک کن بود؛

نه بغض و پشیمانی...

آری...گاهی می توان از کوره خشم  پخته تر بیرون آمد...

_______________________________________

تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ