تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است .

قوی نیستی؟

عیبی ندارد

ادای قدرتمندها را درآور

آنقدر نقش آدمقوی  قوی را به خودت بگیر

تا خودت باور کنی

وگرنه این جماعت فرق آدم قوی

و نقش قوی را به این زودی ها نمیفهمند

تنها تلاش شان احترام به قدرت است

و له کردن ضعیف

پس حتی اگر قوی نیستی

تظاهر به قدرت کن

تا زیر پاهایشان له نشوی.

روزی که برای اولین بار

تو را خواهم بوسید

یادت باشد

کارِ ناتمامی نداشته باشی

یادت باشد

حرفهای آخرت را 

به خودت 

و همه

گفته باشی

فکرِ برگشتن 

به روزهای قبل از بوسیدنم را 

از سَرَت بیرون کن

تو 

در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری

که شباهتی به خیابان های شهر ندارد

با تردید

بی تردید

کم می آوری ...

یک عمر برای دوست داشتنت مدت کوتاهی ست

مگر آدم چند سال عمر می کند؟

و تازه ممکن است نصف عمرش هم تو را نشناسد!

تو اما از ابتدا بوده ای

همین طور دوست داشتنی

مخاطب هرچه شاعر!

دلبر هرچه عاشق!

کسی نتوانسته تو را جوری که لایقش هستی دوست بدارد

حتی من!

قول می دهم تمام عمرم را خوب خوب دوستت داشته باشم

و بار دیگر که پا به جهان گذاشتم زودتر عاشقت شوم

هرچه زودتر...

قبل از شروع رابطه،

قبل از شوخی شوخی،

جدی جدی شدن،

قبل از ردپا گذاشتن روی قلب دیگری،

خوب براندازش کنید!

نکند ایرادی،

اشکالی،

نقصی داشته باشد

 که بعد ها توجهتان را جلب کند..

دلم میگیرد وقتی میبینم

 روز به روز بر آمارِ آدم هایی افزوده می شود که می شنوند :

"ما به درد هم نمی خوریم..."

مرد ها عاشق که می شوند 

اشکشان دم مشکشان است 

دوباره برمیگردند به دوران کودکی شان تا زن ها برایشان مادری کنند 

زن ها که عاشق می شوند...

چه می گویم ؟؟

زن که عاشق نمی شود

زن با تمام زنیتش مجنون میشود 

با شانه ها ظریفش کوهی میشود با دو دست تا اگر مردش خواست زمین بخورد دو دست را دورش حلقه کند و بعد دورش بگردد

زن ذاتاً موجودیست با قدرت 

تا زمانی که ... 

دست روی نقطه ضعفش بگذارند و ...

دلش را بشکنند 

آنقدر خردش کنند که اگر ریزه هایش را به هم بچسبانند قلبی به اندازه بند انگشت بیش برایش باقی نماند 

زن ها شیره تلخ دنیا را می مَکند 

و زمانی اشکشان دم مشکشان میشود 

که میخواهند با قطره قطره اش کسی را از چشمشان بیاندازند

این روزا حال هیچکسی خوش نیست 

   قلب ایران و مردمش پر از درده 

 

     یه پدر بین آوارا با دستای خالی 

دنبال دختری با عروسک صورتیش میگرده 

 

دیدن عکسی تموم تنم رو لرزونده 

مادری همه داراییشو بغل کرده 

کودکش دیگه تمام عمر خوابیده 

حالا چی براش مهمه،دیگه کی همدرده؟

 

میگن مادری تا صبح زیر اون همه آوار

   جای کمک اسم کودکش رو میبرده 

 

مردی که روزی کوه پشتشو نمیلرزوند 

تا آخرین نفس داشته گریه میکرده 

پدری که روزی ستون خونش بود 

آوار سقف و رو سر زن و بچه هاش دیده 

 

این روزا حال هیچکسی خوش نیست 

ایران و مردمش بدجوری غمگینن 

اما تسلیت،تسکین درد اون ها نیست 

کمک میخوان،با جون عزیز و آوار درگیرن

 

 

 

دلتنگی ات را چه کار کنم

دست به دست بدهم تا به کدام مادر

 مُرده ای برسد !

بسوزانمش تا دود اش ، چشمِ کدام

 بیچاره ای برود .

دفن اش کنم درخت شود میوه بدهد

 تا کدام از راه جا مانده ای

از آن بخورد .

 

با دلتنگے ات چه کار کنم .

به رودخانه بریزم تا ماهیان آزاد را

 روی آب ببینم ...

به دریا ، تا آمار نهنگ های به ساحل

 آمده بیشتر شود ...!

از کوه پرت ڪنم قل بخورد بزرگ تر شود تا 

بر سر کدام خانه خرابی فرود آید .

چه کار کنم با دلتنگی ات ...

 

آذر 

این ته تغاریِ پاییز 

تمامِ احساساتش را 

خرج می کند 

تا خلق کند 

عاشقانه ترین ساعات را

در کوچه پس کوچه های

باران خورده 

 

سومین ماه از 

سومین فصلِ سال

گذر دقیقه ها را کند میکند

گویی آذر ، 

باران را شراب هفت ساله ای

 می پندارد

که تنها دقیقه ای برای

مستی ساکنانش کافیست 

 

آذر 

این در دانه ی

فصلِ عاشقانه ها

جانش را هدیه میکند 

به بارانِ پاییزی که

 عاشق 

دانه برف شده است

واقعیت اینه که

اگه صد نفــر هم تو زندگیِ آدم بیادُ بـره

همیشه یکی از همه به یاد موندنـی تره....

یکی که فرق داره با بقیه

لبخندش یه جـورِ خاصیه

چشماش اگه سیاه هم هست، سیاهش با بقیـه فرق میکنه....

حرفاش اگه بی سرو ته هم باشه، باز با حرفایِ بقیه یه دنیا متفاوته....

"دوستت دارم" گفتناش یه طورِ عجیبیه....

صد نفرهم بیان و برن، بازم اون یه نفــــر میدرخشه بینشون....

اون یه نفـر خاطره میشه...

اون قسمت از زندگیته که بهشت میشه....

اون یه نفــره که بعد از رفتنش دیگه هیچی مثلِ قبل نیست....

اون یه نفـر هم تا وقتی هست نمیشه فهمید حسِ بودنش شبیه حسِ بودنِ هیچکسی نیست....

وقتی که میـره

وقتی لبخنداش و گرمیِ حضورش پر میکشه از زندگیت

اونوقته که دیگه دلت هیچ بودنی رو نمیخواد....

واقعیت همینه

صد نفرهم بیان توزندگیت و برن

اون یـــه نفــره که با رفتنش

کلِ روحتُ میبـره....

از یک جایى به بعد

خودَت "اضافى" بودن در رابطه را احساس میکنى!

گاهى زمین و زمان دست به دست هم میدهند

 تا حالى ات کنند،

که ببین "فلانى"

از این جا به بعد،

بود و نبودِ تو

فرقى به حالِ مخاطبت ندارد که ندارد!

بودنت فقط

روز به روز تو را کوچک و کوچکتر میکند

"ماندن" خوب است

"جنگیدن" عالیست

"ساختن" فوق العاده ست

اما "غرور" ات از همه ى اینها مهم تر است!

تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ