تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

۲۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است .

 

قهرمانیمون مبارک 

✅خواص رنگها 

 

مقاله تحقیقی کوتاه در رابطه با رنگها 

 

برای لاغر شدن ، از بشقاب و رومیزی آبی رنگ استفاده کنید. رنگ آبی اشتها راکم می‌کند 

 

اگر کم خواب هستید وسایل اتاق خواب را به رنگ بنفش درآورید یا از چراغ خواب به رنگ بنفش استفاده کنید. رنگ بنفش آرامش دهنده و خواب‌آور است

 

اگر مضطرب هستید و فشار عصبی طاقت شما را بریده است، از رنگ سبز استفاده کنید. رنگ سبز آرامبخش است و فشار خون را کاهش می‌دهد

 

افراد افسرده لباس زرد رنگ بپوشند. غذاهای زرد بخورند و رنگ زرد را اطراف خود بجویند. رنگ زرد سطح انرژی را بالا برده و مانع افسردگی می‌شود

 

اگر بی‌حال و حوصله هستید، رنگ نارنجی را انتخاب کنید، هنگام استحمام صبحگاهی از حوله و ابزار نارنجی استفاده کنید، رنگ نارنجی. بی‌حالی شما را از بین می‌برد

 

اگر از کم خونی رنج می‌برید، میوه‌های قرمز رنگ مانند گیلاس ، توت فرنگی و گوشت قرمز مصرف کنید. 

 

اگر مشکلی پیش روی شماست، از رنگ نیلی استفاده کنید، رنگ نیلی کمک می‌کند تا بهتر بیندیشید .

 

تیکه کلامش بود ...

فرقی نمی‌کرد، موقع سلام یا وقت خداحافظی ؛

 

میگفت " تنور دلت گرم " ...

 

معنی این جمله را بعدها فهمیدم ؛

هر جا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد ؛

یاد حرفش افتادم ...

 

انگار تنور دلت که گرم باشد ؛

نان مهربانی‌اش را می‌خوری ...

 

هر چه دلت گرم‌تر ،

مهربانی‌ات بیشتر و روزگارت آبادتر است ...!!!

 

[ تنور دلتون گرم ... ]

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻴﻜﻨﯽ؟

ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ !

 

ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﮐﻠﯽ ﺷﺎﺩ ﺯﻳﺴﺖ ﻭ ﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﻣﺮﮒ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﺩﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩ و کنترلم دست خودش بود

 

ﭘﺎﯼ ﻟـﭗ ﺗﺎﭘﺶ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ دستش تو دماغش بود

ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭼﺎﯼ ﻫﻮﺭﺕ ﻛﺸﻴﺪ ﻭﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮاست خوابید😳. 

 

پولاشو جمع کرد 

شاسی بلند خرید.

باشگاه رفت.

سفرای خارج از کشور رفت.

 پیر هم نشد!!!!

 

روز مرد مبارک

حس بودنت

 

قشنگ ترین حس دنیـاست

 

تــــو کـه باشی 

 

هر روز را .. نــه 

 

هر ثانیه را عشــــق است

این شعر خیلی قشنگه بخونید:


دلِ تنگم دوباره سادگی کرد 

بـازم یـاد زمــان بچگــی کرد


دلم یاد بیست سال پیش کرده

هـوای بـستـگان خـویـش کرده


همان موقع که دلها شاد بودند 

هـمـــه دل زنـــده و آبـــاد بودند


همه کوی و گذر لطف و صفا بود

سـخــن از مهــربـانـی و وفـــا بود 


قدیـمــا زندگی رنگـی دگر داشت 

زمونه ریتم و آهنگی دگر داشت


یه رنگی بود و لطف و مهربانی 

سـرور و جشن بود و شـادمـانی


قدیما هیچکس نامردی نمی کرد 

کســی ابـراز دلـســردی نمی کرد


چرا بازار نـامـــردی شلوغه!؟ 

چرا مهر و وفــاداری دروغه!؟


چرا مهـر و محبت کیمیـا شد

همه دنیا پر از رنگ و ریا شد


چطوری بسته شد درهای رحمت 

کجــا رفت آن همه مهــر و محبت


چرا مردم شدند در غم گرفتار

دلـم تنگه از این آشفتـه بازار


بگو رحم و مروتها کجا رفت؟

جوانمردی فتوتها کجا رفت؟


بـرادر بـا بـرادر جنگ داره 

پدر از بچه خود ننگ داره


پـدر سالاری از بن ریشه کن شد 

پسـر سالاری و خر در چمن شد


جوان تا ظهر زیر رختخوابه 

پدر بیچــاره در رنـج و عذابه 


قدیما که همش حرف پسر بود 

عـصـــای پیــریِ دست پدر بود


کنون برخی پسرها بی بخارند 

تعصب مـــردی و غیــرت ندارند


نمى دانـم چـرا دنیــا عوض شد 

همه دلها پر از کین و غرض شد 


نـهــال آرزوها بی ثمر شد 

برادر از برادر بی خبر شد


دگر حـرفـی ز عمو و دایی نیست  

چه شد خاله، خبر از زندایی نیست


پســر خاله نمی گیرد سراغت 

نمی روید گلی دیگر به باغت


همــه فـامـیـل از هـمـدیـگه دورند 

چرا اینگونه سرد و سوت و کورند

بسی لعنت به این رسم زمونه 

به این دنیـای بر عکس وارونه


یکی مـاشیـن میـلیــاردی سـواره

یکی دیگر موتور سیکلت هـم نداره


یکی در پول و ثروت غوطه ور شد 

یـکـی هـــم از نـداری در بـه در شد


یکی املاک و صدها خانه داره 

یکی مـحتـــاج یک پـول اجــاره


یکی درگیر درد بی علاجه 

یکی دنـبــال وام ازدواجــه


یکی مـیــمـیــره از درد خـمـــاری 

یکی در پارتی و شب زنده داری


یکی بنز ویـکـی مـایلـــر سواره 

یکی بر تلگرام و اینستا سواره


ببخشید که این بنده سادگی کرد 

دلـــش یـــاد زمــــان بـچـگــی کرد


الان یه ساعته زیرچشمی دارم هندزفیریمو نگاه میکنم...

 

 

 

من باید بفهمم چجوری خودشو گره میزنه کثافت دراز..

پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد. به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!

 

صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!

 

پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟

 

پاسخ شنید: کی هستی؟

 

پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!

 

باز پاسخ شنید: ترسو!

 

پسرک با تعجب ازپدرش پرسید: چه خبر است؟

 

پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن....

و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی!

 

صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!

 

پسرک باز بیشتر تعجب کرد.پدرش توضیح داد: مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است.

 

هر چیزی که بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا" به تو جواب میدهد؛ اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب بوجود می آید و

 

اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتما بدست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی، زندگی همان را به تو خواهد داد!

به کسی کینه نگیرید!

دل بی کینه قشنگ است!

به همه مهر بورزید

به خدا مهر قشنگ است!

دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی

بوسه هم حس قشنگی است!

بوسه بر دست پدر

بوسه بر گونه مادر

لحظه حادثه بوسه قشنگ است!

 

بفشارید به آغوش عزیزان

پدر و مادر و فرزند

به خدا گرمی آغوش قشنگ است!

نزنید سنگ به گنجشک

پر گنجشک قشنگ است!

پر پروانه ببوسید!

 

پر پروانه قشنگ است

نسترن را بشناسید

یاس را لمس کنید!

به خدا لاله قشنگ است

همه جا مست بخندید!

همه جا عشق بورزید

سینه با عشق قشنگ است!

بشناسید خدا را

هر کجا یاد خدا هست

سقف آن خانه قشنگ است...

داستان غم انگیز کوه نورد!

 

این داستان غم انگیز کوهنوردی است که می خواست به بلندترین کوه ها صعود کند. تصمیم گرفت . تنها به قله کوه برود . هوا سرد بود وکم کم تاریک میشد . سیاهی شب سکوت مرگباری داشت . و قهرمان ما بجای اینکه چادر بزند واستراحت کند و صبح ادامه دهد به راهش ادامه داد . همه جا تاریک بود و جز سو سوی ستارها وماه از پشت ابرها چیز دیگری پیدا نبود . وقهرمان ما چیزی به فتح قله نداشت که ناگهان پایش به سنگی خورد و لغزید و سقوط کرد.

 

 در آن لحظات سقوط خاطرات بد و خوب بیادش آمد . داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک است . که در آن لحظات ترسناک مرگ وزندگی احساس کرد که طناب سقوط به دور کمرش حلقه زده و وسط زمین و آسمان مانده است. درآن وقت تنگ ودرد آور و ترسناک و آن سکوت هولناک فریاد زد خدایا مرا دریاب و نجات بده . صدائی لطیف وآرام از آسمان گفت چه می خواهی برایت بکنم . قهرمان ما گفت کمکم کن نجات پیدا کنم . صدا گفت آیا واقعا فکر میکنی من می نوانم تورا نجات دهم قهرمان کوه نورد ما گفت البته که تو می توانی مرا کمک کنی چون تو خداوندی و قادر بر هر کاری هستی . آن صدا گفت پس آن طناب را ببر و اعتماد کن . اما قهرمان ما ترس داشت و اعتماد نکرد وچسبید به طنابش . 

 

و چند روز بعد گروه نجات جسد منجمد و مرده اورا پیدا کردند که فقط یک متر با زمین فاصله داشت!

 

 

 

@texermanchannel

تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ