تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

۱۳۷ مطلب توسط «مهران :)» ثبت شده است .

آذر 

این ته تغاریِ پاییز 

تمامِ احساساتش را 

خرج می کند 

تا خلق کند 

عاشقانه ترین ساعات را

در کوچه پس کوچه های

باران خورده 

 

سومین ماه از 

سومین فصلِ سال

گذر دقیقه ها را کند میکند

گویی آذر ، 

باران را شراب هفت ساله ای

 می پندارد

که تنها دقیقه ای برای

مستی ساکنانش کافیست 

 

آذر 

این در دانه ی

فصلِ عاشقانه ها

جانش را هدیه میکند 

به بارانِ پاییزی که

 عاشق 

دانه برف شده است

واقعیت اینه که

اگه صد نفــر هم تو زندگیِ آدم بیادُ بـره

همیشه یکی از همه به یاد موندنـی تره....

یکی که فرق داره با بقیه

لبخندش یه جـورِ خاصیه

چشماش اگه سیاه هم هست، سیاهش با بقیـه فرق میکنه....

حرفاش اگه بی سرو ته هم باشه، باز با حرفایِ بقیه یه دنیا متفاوته....

"دوستت دارم" گفتناش یه طورِ عجیبیه....

صد نفرهم بیان و برن، بازم اون یه نفــــر میدرخشه بینشون....

اون یه نفـر خاطره میشه...

اون قسمت از زندگیته که بهشت میشه....

اون یه نفــره که بعد از رفتنش دیگه هیچی مثلِ قبل نیست....

اون یه نفـر هم تا وقتی هست نمیشه فهمید حسِ بودنش شبیه حسِ بودنِ هیچکسی نیست....

وقتی که میـره

وقتی لبخنداش و گرمیِ حضورش پر میکشه از زندگیت

اونوقته که دیگه دلت هیچ بودنی رو نمیخواد....

واقعیت همینه

صد نفرهم بیان توزندگیت و برن

اون یـــه نفــره که با رفتنش

کلِ روحتُ میبـره....

از یک جایى به بعد

خودَت "اضافى" بودن در رابطه را احساس میکنى!

گاهى زمین و زمان دست به دست هم میدهند

 تا حالى ات کنند،

که ببین "فلانى"

از این جا به بعد،

بود و نبودِ تو

فرقى به حالِ مخاطبت ندارد که ندارد!

بودنت فقط

روز به روز تو را کوچک و کوچکتر میکند

"ماندن" خوب است

"جنگیدن" عالیست

"ساختن" فوق العاده ست

اما "غرور" ات از همه ى اینها مهم تر است!

یه وقتایی هست ...
نه "گریه کردن" آرومت میکنه ..
نه "نفس عمیق" ...
نه "یه لیوان آب سرد"...
نه "داد زدن" ...
یه وقتایی هست که 
فقط
نیاز داری ،
بـــــــــمــــــــــیــــــــــــرِی ...
همین ..!

درد دل با خدا

سلام به خدایم که هر چه هست از اوست،
سلام به زندگی، 
پــــــــــرﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ:
ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺗﻜـﺮﺍﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭﻳﺴﺖ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭم،
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺭم ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ صورت ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎییﻫﺎﻳﺖ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩی،
ﭼﺸﻢ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻨﺪﮔﻴﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ.


” آﻣﻴﻦ “

کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد…
 ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم…
وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود…
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
 ندا آمد: این را گفتم که بیایی…
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک…

  درد و دل با خدا آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است.آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد حالا با توام با تویی که حرف و دلم و درد تنهایی هامو صدای فریادم را که از سوز و زخم دل است را از پشت دیوارها و فاصله ها می شنوی تو چی تو هم می خواهی مرا تو این دنیای وانفسا تنها گذاری و مرا به حال خود رها کنی خدای من من تنهام ، یارایی را برای یاری دهنده ام نیست دستم را بگیر که احساس می کنم هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا می زنم بیشتر در آن غرق می شوم و در آن فرو می روم یا پر پروازم ده یا... گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت یا به تو پرپرواز خواهم داد خدای من خدای من وقتش فرا رسیده پس چرا کاری نمی کنی سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی .

تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ