تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

۱۱ مطلب با موضوع «افسوس» ثبت شده است .

در واقع ما همه انسان بودیم تا اینکه :

نژاد ارتباطمان را برید، 

مذهب جدایمان ساخت،

سیاست بین مان دیوار کشید

و ثروت از ما طبقه ساخت !!! 

 من آدمِ دلتَنگی هستم، ازون دلتنگا که یادشون نمیره آدمارو، ازونا که لیستِ مخاطبین گوشیشون پٌر از شمارَست، شماره ی آدمایی که شاید یه بار اتفاقی دیدمشونو دیگه هرگز تکرار نشدن ...

 من آدمِ دلتنگی هستم، من حتی دلم واسه اون راننده ی پیر که پارسال بِهِم زردآلو داد تنگ شده یا اون خانومه که روزِ درختکاری تو پارک باهم درباره ی محیط زیست حرف زدیم حتی واسه اون دختره که ازم بدش میومد و همیشه پشت سرم حرف میزد !..

 من آدمِ دلتنگی هستم و دلتَنگیام یه روزا اونقدر زیاد میشه که میرَم تو خاطره ها، میرَم تو بَچگیام و دوباره از مامانم میپرسم "چنتا دیگه بخوابیم، بعد میریم خونه ی بابابزرگ؟ " مامان هم واسه دلخوش شدنم با دَستِش پنج رو نشون میده میگه "اینقدر دیگه بخوابیم میریم ..." منم ذوق میکنم و دلم میخواد تٌند تٌند بخوابم که زودتر پنجتا بشه و بریم پیشِ بابابزرگ...

 من این روزا بیشتر از همیشه وَصلَم به گذشته، به آدماش، به خاطره هام، به بچگیام!

 من این روزا دلم میخواد شِمٌردن یادم بره که ندونَم چند روز و چند ماه و چند ساعت از دلتنگیام میگذره، که هنوزم فکر کنم واحدِ اندازه گیریِ دیدنِ آدما خوابیدنِ منه، نه گذشتِ زمان...

 من این روزا از همیشه دلتنگتَرَم، از همیشه!

 

نازنین عابدین پور 

 حرف مردم مانند

 موج دریاست,

اگر در مقابلش بایستی

خسته ات میکند!!

واگر با آن همراهی کنی

غرقت میکند!!

قرار نیست که همه آدمها شما را درک کنند.

و این اشکالی ندارد.

آنها حق دارند نظر دهند و شما

کاملا حق دارید آنرا نادیده بگیرید .

"ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺷﻌﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻬﻮﺕ،

ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺷﻬﻮﺕ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻌﻮﺭ،

ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﺍ...

ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﻌﻮﺭﺵ ﺑﻪ ﺷﻬﻮﺗﺶ،ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ،

ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺗﺶ ﺑﺮ ﺷﻌﻮﺭﺵ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﭘﺴﺖ ﺗﺮ..."

خانواده همسر برادرش به منزلشان آمده بودند. او می گفت: چون برادر بزرگ تر بود دیر تر ازدواج کرده بود و برای رسیدگی به امور برادران و خواهرانش ناچار بود کار کند. شبی که اقوام تازه برادرش به منزل انها آمده بودند، وی برای خرید یک شانه تخم مرغ راهی شده بود تنها دارایی منزلشان ده تومان پول بود و یک راست به مغازه بقال محله که مردی خداشناس بود رفته و وقتی پول یک شانه تخم مرغ را داده بود مرد گفته بود: این نرخ روز است نه این وقت شب و در این ساعت از شب نرخش پانزده تومان است.

این دوست می گفت: تخم مرغ را زمین گذاشتم و برگشتم به طرف خانه.

می گفت در مسیر به این فکر می کردم که مردی با این خدا پرستی که همیشه صف اول نماز مسجدمان است چرا این چنین کرد؟

 ناگهان به درب مغازه قهوه خانه محله رسیدم که شخصی لاابالی و بی خیال در ظاهر بود. به سراغش رفتم و گفتم برادر به اندازه ده تومان به من تخم مرغ بده.

مرد گفت: نیمرو می خوای یا آب پز؟

 گفتم: نه برادر برای ما مهمان آمده و تمام دارایی ما همین ده تومان است. اگر می شود می برم خانه خودمان درست می کنیم. با شنیدن این حرف مرد برخاست سه دست دیزی و تمام مخلفاتش به همراه یک شانه تخم مرغ به اضافه ده نان برشته داد دست من و گفت: خیر پیش.

متعجب گفتم: برادر من پول ندارم.

مرد برفراشته گفت: کی از تو پول خواست؟ مهمان حبیب خداست و تو هم همسایه ما برو به سلامت.

روزها و سالها گذشت و او یک ریال بابت آن شب از من نگرفت. کرامت و انسانیت او همواره مرا شرمسار خود نموده است.

منتظر هیچکس نباش!

حتى منتظر معجزه هم نباش...

شاید با این کار راهى براى ملاقات خودت بیابى...


#ژک_در

می خواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ 

چه وصیت داری؟

- هیچ

کسانت اینجا هست؛ 

پسرت را می خواهی ببینی؟

- نه

زنت را چه؟

- نه

مادرت؟

- نه

چرا؟ قلب در سینه نداری؟

گل محمد لبخندی زد.

از چه می خندی؟

گل محمد پلکها فروبست و گفت:

- از پا افتادنِ مرد،

دیدنی نیست...


 کلیدر

 محمود دولت آبادی


تظاهر به خوشبختی دردناک تر از 

تحمل بدبختی است

"شنگول" و "منگول" و "حبه انگور" بیشتر بهشون میخوره ترکیبات شراب باشن ...

 
 
دردنیای امروز
 
فقرآتشیست که خوبیها را میسوزاند
 
وثروت پرده ایست که بدیهارا میپوشاند
 
چه بی انصافند آنانکه یکی را #میپوشانند
 
 به احترام داشته هایش
 
و دیگری را #میسوزانند 
 
به جرم نداشته هایش
تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ