تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

۳۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است .

ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟

------------------------------------------

کمی دیر آمدی ای عشق!

اما باز با این حال،
اگر چیزی
از این غارت‌زده باقیست،
غارت کن..!

------------------------------------------

برای عاشق شدن
نباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت ،

برای عاشق شدن
باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت !

من عادت کردم کسے نگرانم نباشہ…

عادت کردم کسے سراغم رو نگیره…

عادت کردم تنها باشم تا بعد کسے منت محبتشو روم نزاره…

عادت کردم شب ها بدون شب بخیر بخوابم…

عادت کردم منتظر زنگ کسے نباشم…

عادت کردم دلتنگ بشم و دلتنگم نشن…

عادت کردم بے دلیل بخندم و با دلیل گریہ کنم…

عادت کردم زندگے نکنم…

سختہ ولے عادت کردم …

هعی خدا 

به سلامتی پسری که عشقش عاشق

رفیقش شد…

اسم عشقشوتوگوشیش نوشت:

“زن داداش”

 

به سلامتی دختری که / شب عروسی دوست پسرش

 میرقصه و دست هاشو میندازه رو شونه عروس… 

میگه مواظب داداشم باش…

 

به سلامتی سربازی که تو ایست بازرسی شیشه مشروب رو دید

 به فرماندش چیزی نگفت فقط گفت یه پیک به سلامتی عشقم بزنید

،،،،که امشب عروسیشه

 

بسلامتی سربازی که باحقوق خدمتش؟؟؟

واسه دوست دخترش مانتو خرید!!!

ولی دوست دخترش دکمه هاشو واسه یکی دیگه باز کرد

 

به سلامتی دختری که به عشقش گفت :

اگه بمونی میشی بابای پسرم و اگه بری

میشی اسم پسرم…

 
 
دردنیای امروز
 
فقرآتشیست که خوبیها را میسوزاند
 
وثروت پرده ایست که بدیهارا میپوشاند
 
چه بی انصافند آنانکه یکی را #میپوشانند
 
 به احترام داشته هایش
 
و دیگری را #میسوزانند 
 
به جرم نداشته هایش

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ . ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ

ﻧﯿﺴﺘﻢ !

ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ:

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ

ﺍﺳﺖ ..

ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : 

ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ

ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .

 

ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ :" ﺣﺘﻤﺎ ."

 

ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ

ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ ..

ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ..

ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ

ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ

ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ .

ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ

ﺍﻧﺪ ،ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ ،ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ...

ﮐﻼﻍ ﻭﻃﻮﻃﯽ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺯﺷﺖ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ . ﻃﻮﻃﯽ

ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩ ﻭﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﮐﻼﻍ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ

ﺭﺿﺎﯼ ﺧﺪﺍ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻃﻮﻃﯽ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺍﺳﺖ ﻭﮐﻼﻍ

ﺁﺯﺍﺩ ...

ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﯼ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﺮﮔﺰ

ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﻮﯼ!

 

بیا دل بَر دلِ پردرد من نِه

بیا رخ بر رخان زرد من نِه

 

تویی خورشید وز تو گرم عالم

یکی تابش بر آه سرد من نِه

 

┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄

 

❣️ مولانا

ملا نصرالدین وقتی وارد طویله می شد به خرش سلام می کرد.

گفتند:« ملا این خره نمی فهمه که سلامش می کنی.؟»

گفت:« اون خره ولی من که آدمم.

من آدم بودن خودمو ثابت میکنم بذار اون نفهمه.»

 

نکته: اگر به کسی احترام گذاشتی و نفهمید ،

اصلا ناراحت نشو. 

شما آدم بودن خودتان را ثابت کرده ای.

ملاک رفتار هایتان را ارزش ها وشان خودتان قرار بدهید نه لیاقت انسان ها.

 

که اگر چنین کردید خودتان رابا اندازه آنها پایین کشیده اید.

پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر".
طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".

ساعت 4 صبح فردا مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟

پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام بدهم".

نکته : در دنیا هیچ بن بستی نیست.

 ﻋﺸــــﻖ ﻫــﺎﮮ ﺍﻣــﺮﻭﺯﮮ ﯾـﻌـﻨــﮯ ،
 ﺩﻭﺳﺘـــ ﺩﺍﺷﺘـــﻦ ﮐـﺴــﮯ ﮐـﻪ ﻣـــﺎﻝ ﺗــﻮ ﻧـﯿـﺴـﺘــــ . . .

 ﻧــﻪ ﺍﯾﻨﮑــــﻪ ﻧﺒﺎﺷـــــﻪ . . .

 ﻫﺴـــﺖ ﻭﻟــﮯ ﻫﻤـﯿﺸــــﻪ ﺩﻧـﺒــﺎﻝ ﯾﮑــﮯ ﺑـﻬـﺘـﺮ ﺍﺯ ﺧــﻮﺩﺗـــِـﻪ . . .

 ﯾـﻌـﻨــﮯ ﺍﯾـﻨـﮑـﻪ ﺗــﻮ ﺑـﺎ ﮔـــﺮﯾـﻪ ﺍﺵ ﮔــﺮﯾـﻪ ﮐـﻨـــﮯ ﻭﻟــﮯ ﺍﻭﻥ . . .

 ﻭﻗـﺘــﮯ ﻣﺸﮑــﻞ ﺗــﻮ ﺭﻭ ﻣﮯ ﺑـﯿـﻨـــﻪ ﻣـﯿـﺸـــﮯ ﺳـــﻮﮊﻩ ﺧـﻨـﺪﻩ ﺍﻭن ﺩﻭﺳﺘـــﺎﺵ (دختر خالش). . .

 ﯾـﻌﻨــــﮯ ﺧـﻮﺩﺗــﻮ ﺯﻧـﺪﮔـــﯿـﺘﻮ ﻭﺍﺳــﻪ ﮐـﺴـــﮯ ﺣـــﺮﻭﻡ ﮐﻨـــﮯ ،

 ﮐﻪ ﻭﺍﺳــﺶ ﻫﯿـــــﭻ ﺍﺭﺯﺷـــﮯ ﻧــﺪﺍﺭﮮ . . . ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻨـــــــﻬـــــــﺎﯾـــــﮯ . . .

 ﻋـﺸـــــﻖ ﻫـﺎﯼ ﺍﻣــﺮﻭﺯﮮ ﯾـﻌـﻨـﯽ : ﭘـــــﻮﭺ !

وقتی پرنده زنده است ؛ مورچه ها را میخورد ،

وقتی میمیرد ؛ مورچه ها اورا میخورند !

زمان و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند ،

در زندگی هیچکس را آزار ندهید .

شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد ،

" زمان از شما قدرتمند تر است "

یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد ،

اما وقتی زمانش برسد ؛

فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست ...

تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ