تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

۱۶ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است .


گفت:« چند تا دوسم داری؟»

گفتم:« یکی»

ابروهاشو تو هم کشید، اخم کرد و گفت:

« خسته نشی از این همه دوست داشتن!»

خندیدم و گفتم: « نه، قول میدم، تا ته دنیا»

با قیافه شاکی گفت:

« اخه یکی بدرد میخوره؟ تکون بخوری تمومه!

خیلی کمه، خیلی»

گفتم:« شاید ظاهرش کم نشون بده

اما یک، قوی ترین عددیه که میشناسم

یک کمیتش شاید پایین باشه

اما بجاش کیفیت داره

یک بزرگه، به اندازه خدا

یک عزیزه مثل تویی که یکی یدونمی

یک پر از شکوهه، مثل نفر اول شدن توی مسابقه ها»

خیره شده بود و با دقت گوش میداد

حرفم که تمام شد، حس غرور را در چشمانش میدیدم

دستانم را گرفت، خیره در چشمانم گفت:

« قول بده همیشه یکی دوسم داشته باشی»

جان دلم، قرار است یک عمر

یکی دوستت داشته باشم..


💎بهترین جفت در جهان خنده و گریه است،

آنها هیچگاه یکدیگر را همزمان ملاقات نمیکنند ولی اگر آن دو یکدیگر را ملاقات کردند آن لحظه بهترین لحظه زندگی شماست.

 #الهی_قمشه_ای

 

مژده ای اهل گنـه بــاز خدا می‌بخشد

دو بـرابـر ز شـب قــــدر گدا می‌بخشد

بــهـر تـســکـیـن دل زار دوا می‌بخشد

روزی گریــه ی در مـــاه عزا می‌بخشد

به گدا، تذکره ی کرب و بلا می‌بخشد

التماس دعا

 

 


تو می‌خندی

و خودت نمی‌دانی

مرآ به همین سادگی

به آرزوهایم می‌رسانی ^^



تیکه کلامش بود ...

فرقی نمی‌کرد، موقع سلام یا وقت خداحافظی ؛

 

میگفت " تنور دلت گرم " ...

 

معنی این جمله را بعدها فهمیدم ؛

هر جا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد ؛

یاد حرفش افتادم ...

 

انگار تنور دلت که گرم باشد ؛

نان مهربانی‌اش را می‌خوری ...

 

هر چه دلت گرم‌تر ،

مهربانی‌ات بیشتر و روزگارت آبادتر است ...!!!

 

[ تنور دلتون گرم ... ]


تنها بودن قدرت می خواهد و من قدرتمندم،

این قدرت را کسی به من داد که روزی میگفت:

تنهایت نمیگذارم…

.

.

  باران را دوست دارم
چون رفتن را بلد نیست..!

فقط می آید..

.

.

در زندگی مهم نیست به کجا می رویم،

مهم آن است که با چه کسی سفر میکنید

.

.

از دیروز هر چه می نوشتم

عاشقانه بود
از امروز
هر چه بنویسم
صادقانه است
عاشقانه
دوستت دارم

وقتی به تو فکر میکنم !

همه ی وجودم را

فرا می گیرد ؛

این حس نحس نداشتنت . . .

می خوام یه اعتراف کنم!
من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛
عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد تا پیانو یاد بگیره…
از قضا زنگ خونه پیر زن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه ما رو می زد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده می رفتم پایین و در رو واسش باز می کردم، اونم می گفت ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو می گفت عزیزم!
پیر زنه همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ ‘دریاچه قو’ چایکوفسکی را بهش یاد می داد و خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، به هر حال تمرین رو بی استعدادی چربید و داشت کم کم یاد می گرفت…
اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون می دونستم پیر زنه همسایه فقط بلده همین آهنگ ‘دریاچه قو’ را یاد بده و دیگه خبری از عزیزم گفتن ها و صدای زنگ نیست
واسه همین همه هوش و ذکاوت خودم رو به کار گرفتم.
یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که می تونستم نت ها رو جابجا کردم و از نو نوشتم و گذاشتمشون سر جاش!
اون لحظه صدایی تو گوشم داشت فریاد می کشید،فکر کنم روح چایکوفسکی بود
روز بعد و روزهای بعدش دوباره دختره اومد و شروع کرد به نواختن ‘دریاچه قو’ !
شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار می زدن،پیرزنه فقط جیغ می کشید، روح چایکوفسکی هم تو گور داشت میلرزید!
تنها کسی که لذت می برد من بودم، چون پیر زنه هوش و حواس درست و حسابی نداشت که بفهمه نت ها دست کاری شده…

همه چی داشت خوب پیش می رفت،هر روز صدای زنگ، هر روز ممنونم عزیزم و هر روز صدای پیانو بدتر از دیروز!
تا اینکه پیرزنه مرد،فکر کنم دق کرد!

بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم
ولی بیست سال بعد فهمیدم تو شهرمون کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته…
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش، دیگه نه لاغر بود و نه عینکی، همه آهنگ ها رو با تسلط کامل زد تا اینکه رسید به آهنگ آخر!
دیدم همون نت های تقلبی من رو گذاشت رو پیانو…این بار علاوه بر روح چایکوفسکی به انضمام روح پیرزنه، تن خودمم داشت می لرزید؛ ‘دریاچه قو’ رو به مضحکی هرچه تمام با نت های اشتباهی من اجرا کرد، وقتی که تموم شد سالن رفت رو هوا!
کل جمعیت ده دقیقه سر پا داشتن تشویق می کردن
از جاش بلند شد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت،اما اسم آهنگ ‘دریاچه قو’ نبود!
اسمش شده بود ‘وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود’
فکر می کنم هنوزم یه پسر بچه ام!

ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟

------------------------------------------

کمی دیر آمدی ای عشق!

اما باز با این حال،
اگر چیزی
از این غارت‌زده باقیست،
غارت کن..!

------------------------------------------

برای عاشق شدن
نباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت ،

برای عاشق شدن
باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت !

من عادت کردم کسے نگرانم نباشہ…

عادت کردم کسے سراغم رو نگیره…

عادت کردم تنها باشم تا بعد کسے منت محبتشو روم نزاره…

عادت کردم شب ها بدون شب بخیر بخوابم…

عادت کردم منتظر زنگ کسے نباشم…

عادت کردم دلتنگ بشم و دلتنگم نشن…

عادت کردم بے دلیل بخندم و با دلیل گریہ کنم…

عادت کردم زندگے نکنم…

سختہ ولے عادت کردم …

هعی خدا 

تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ