تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

۱۲ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است .

از مست نپرسید به میخانه چرا هست

ترسم که بگوید که به آن خانه خدا هست

 

قاضی بزند هم سر وهم دست و زبانش

بر دار بگوید که به خمخانه شفا هست

 

جاهل نرود در پی آن خانه ی عشّاق

زیرا پدرش گفته که در مکه صفا هست

 

او نیز چو آن عابد بی دین بگردد

بیچاره نداند که در آن خانه دوا هست

 

آن کس که کند سجده به دلدار خیالی

دیوانه نداند که در این کار خطا هست

 

من نیز شدم عاشق و در میکده رفتم

دیدم که بجز یار خداهست و بقا هست

 

از باده بنوشیدم و گفتم که رضایم

زیرا که به میخانه ی عشاّق خدا هست

 

┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄

   

❣️ مولانا

این روزا حال هیچکسی خوش نیست 

   قلب ایران و مردمش پر از درده 

 

     یه پدر بین آوارا با دستای خالی 

دنبال دختری با عروسک صورتیش میگرده 

 

دیدن عکسی تموم تنم رو لرزونده 

مادری همه داراییشو بغل کرده 

کودکش دیگه تمام عمر خوابیده 

حالا چی براش مهمه،دیگه کی همدرده؟

 

میگن مادری تا صبح زیر اون همه آوار

   جای کمک اسم کودکش رو میبرده 

 

مردی که روزی کوه پشتشو نمیلرزوند 

تا آخرین نفس داشته گریه میکرده 

پدری که روزی ستون خونش بود 

آوار سقف و رو سر زن و بچه هاش دیده 

 

این روزا حال هیچکسی خوش نیست 

ایران و مردمش بدجوری غمگینن 

اما تسلیت،تسکین درد اون ها نیست 

کمک میخوان،با جون عزیز و آوار درگیرن

 

 

تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ