تـــکـــســـــرمــــــن

مردی با عشق نوشتن...

می خواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ 

چه وصیت داری؟

- هیچ

کسانت اینجا هست؛ 

پسرت را می خواهی ببینی؟

- نه

زنت را چه؟

- نه

مادرت؟

- نه

چرا؟ قلب در سینه نداری؟

گل محمد لبخندی زد.

از چه می خندی؟

گل محمد پلکها فروبست و گفت:

- از پا افتادنِ مرد،

دیدنی نیست...


 کلیدر

 محمود دولت آبادی

نویسنده : مهران :)
تاکنون ۷ نظر برای این مطلب ثبت شده است .
جناب منزوی | جمعه ۱۱ آبان ۹۷ | ۱۱:۰۰

عالی بود

ممنون
خانوم خانوما :) | شنبه ۱۲ آبان ۹۷ | ۱۸:۲۹

:(
چ تلخ

اما زیبا 
خانوم خانوما :) | شنبه ۱۲ آبان ۹۷ | ۲۱:۴۸

اوهوم:)

دخـترکــِ بـی قـلـب :( | يكشنبه ۱۳ آبان ۹۷ | ۰۲:۰۲

عالـی👏👏👏👏

ممنون ازت 
❤❤ EXOYAS ❤❤ | دوشنبه ۲۱ آبان ۹۷ | ۱۲:۰۱

(:(

مرسی هستی
امین شاملو | چهارشنبه ۲۶ دی ۹۷ | ۱۰:۱۵

واقعا قشنگ بود

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تـــکـــســـــرمــــــن

جاده بهانه است
مقصود چشم توست!

مـن راهی تـــــو اَم
ای مقصد درست!

#علیرضا_آذر

تمامی حقوق برای تـــکـــســـــرمــــــن محفوظ است . طراحی قالب : نقل بلاگ